قوله تعالى قلْ أ رأیْتکمْ کاف زیادتست و تاکید را در افزودند، و صلب سخن ا رأیتم است یعنى: هل رأیتم، و این کلمه بجاى اخبرونى نهادهاند. میگوید: یا محمد مشرکان را گوى: اخبرونى ان اتاکم عذاب الله، یعنى الموت. مرا خبر کنید اگر مرگ بشما آید، أوْ أتتْکم الساعة یا قیامت آید بشما. الساعة اسم للوقت الذى یصعق فیه العباد، و اسم للوقت الذى یبعث فیه العباد، و المعنى اتتکم الساعة التى وعدتم فیها بالبعث و الفناء، لان قبل البعث یموت الخلق کله. آن گه گفت: أ غیْر الله تدْعون یعنى أ تدعون هذه الاصنام و الاحجار التى عبدتموها من دون الله. إنْ کنْتمْ صادقین ان مع الله آلهة اخرى اخبرونى من تدعون عند نزول البلاء بکم؟ معنى آیت آنست که اگر بلائى بشما رسد کرا خواهید خواند تا کشف آن بلا کند؟ الله را خواهید خواند یا این بتان را که مىپرستید؟ آن گه استدراک کرد، گفت: بلْ إیاه تدْعون نخوانید آن بتان را، که دانید که ایشان را قدرت نیست، و از ایشان نفع و ضر نیست، بلکه الله را خوانید. فیکْشف ما تدْعون إلیْه این «ها» در «الیه» با عذاب شود، چنان که آنجا گفت: «مر کأنْ لمْ یدْعنا إلى ضر مسه». و آن گه اجابت دعا و کشف بلا در مشیت خویش بست، گفت: إنْ شاء اگر خواهد کشف بلا کند، و اجابت دعا کند، و تنْسوْن ما تشْرکون اى تترکون ما تشرکون به من الاصنام فلا تدعونه.
و بر وفق این آیت خبر است از مصطفى (ص)، و ذلک ما
روى فى الصحاح ان رسول الله قال لحصین والد عمران بن حصین الخزانى و کان حصین یومئذ مشرکا: کم تعبد الیوم الها؟ قال: سبعة، واحدا فى السماء و سته فى الارض. قال رسول لله (ص): فأیهم تعده لیوم رغبتک و رهبتک؟ قال: الذى فى السماء.
و لقدْ أرْسلْنا إلى أمم منْ قبْلک اصل الامة الصنف من الناس و الجماعة، کقوله تعالى: کان الناس أمة واحدة اى صنفا واحدا فى الضلال، «فبعث الله النبیین».
معنى امت باصل جماعت است، پس آن هنگام که جماعت در آن باشند، و در آن زمان برسند امت خوانند، چنان که در قرآن است: و لئنْ أخرْنا عنْهم الْعذاب إلى أمة معْدودة یعنى الى سنین معدودة، و کقوله تعالى: و ادکر بعْد أمة اى بعد سنین.
و امت بمعنى زمان در قرآن بیش ازین دو جایگه نیست، و مرد امام ربانى را امت گویند، چنان که در قرآن است: إن إبْراهیم کان أمة، از بهر آنکه پیشرو جماعت باشد، و سبب اجتماع ایشان شود، و نیز گفتهاند: از آنکه خلال خیر در وى مجتمع بود، چنان که در جماعتى مجتمع بود، و از اینجاست که عرب گویند: فلان امة وحده، اى هو یقوم مقام امة. و منه الحدیث: «یبعث زید بن عمرو بن نفیل یوم القیامة امة وحده». و دین را امت گویند که جماعتى و خلقى بآن مجتمع شوند، چنان که گفت: إنا وجدْنا آباءنا على أمة اى على دین، و قال: و ما کان الناس یعنى اهل سفینة نوح و على عهد آدم إلا أمة واحدة یعنى ملة الاسلام وحدها. و قال فى سورة النحل: و لوْ شاء الله لجعلکمْ أمة واحدة یعنى ملة الاسلام وحدها، و در قرآن امت بیاید که مسلمانان امت محمد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کنْتمْ خیْر أمة، و گفت: «جعلْناکمْ أمة وسطا»، و جاى بیاید که کافران امت محمد خواهد على الخصوص، چنان که گفت: کذلک أرْسلْناک فی أمة قدْ خلتْ منْ قبْلها أمم. جاى دیگر بیاید که جماعت علماء خواهد على الخصوص، چنان که گفت: و لْتکنْ منْکمْ أمة یدْعون إلى الْخیْر. جاى دیگر بیاید که همه خلق خواهد، آدمى و غیر آدمى، چنان که گفت: و ما منْ دابة فی الْأرْض و لا طائر یطیر بجناحیْه إلا أمم أمْثالکمْ یعنى خلق مثلکم. باقى هر چه در قرآن امت است، بمعنى جماعت است، از آن گروه گروه مردم که در سلف گذشتند یا وقتى حاضراند، یا تا بقیامت خواهند بود، چنان که گفت: و لکل أمة جعلْنا منْسکا، أنْ تکون أمة هی أرْبى منْ أمة، و ممنْ خلقْنا أمة، و منْهمْ أمة مقْتصدة، و منْ ذریتنا أمة مسْلمة لک، تلْک أمة قدْ خلتْ.
و لقدْ أرْسلْنا إلى أمم منْ قبْلک اى رسل، فکفروا به، فأخذْناهمْ بالْبأْساء و الضراء بأساء درویشى و بى کامى است، و ضراء بیمارى و درد. زجاج گفت: بأساء زیان است که بر مال آید، و ضراء رنج است که بتن رسد. لعلهمْ یتضرعون فیومنون و یخضعون. رب العزة جل جلاله درین آیت مصطفى را صلى الله علیه و سلم خبر داد که پیش از تو رسولان را فرستادیم بگروه گروه از امم، و ایشان را بقحط و شدت و بیمارى و محنت فرو گرفتیم تا مگر در زارند و توبه کنند، که دلها بوقت شدت و محنت نرم شود، و خضوع و خشوع آرد. میگوید: ایشان زارى نکردند، و از آن کفر خویش باز نگشتند.
فلوْ لا إذْ جاءهمْ بأْسنا تضرعوا یعنى فهلا اذ جاءهم عذابنا تضرعوا الى الله و تابوا، فیکشف ما نزل بهم من البلاء، و لکنْ قستْ قلوبهمْ فأقاموا على کفرهم، و زین لهم الشیْطان ما کانوا یعْملون من الکفر و المعاصى فأصروا علیها.
و گفتهاند که: قسوت دل از ترک ذکر خیزد، کسى که ذکر خداى نکند، و پیوسته بباطل گفتن و محال شنیدن مشغول بود دل وى سخت شود چنان که در خبر است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله، فان کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسو القلب»، و قال (ص): «اربعة من الشقاء: جمود العین، و قسوة القلب، و الاصرار على الذنب، و الحرص على الدنیا».
و اوحى الله الى موسى (ع): یا موسى! لا تطول فى الدنیا املک. فیقسو قلبک، و قاسى القلب منى بعید، و کن خلق الثیاب جدید القلب تخفى على اهل الارض، و تعرف فى اهل السماء، و اقنت بین یدى قنوت الصابرین، و صح الى من کثرة الذنوب صیاح الهارب من عدوه، و استعن بى على ذلک، فانى نعم العون و نعم المستعان»!
این قسوت دل هر چند دردى صعب است، و دین را آفتى بزرگ، اما مداوات آن سهل است. و در خبر مصطفى (ص) است: روى ابو هریرة: ان رجلا شکا الى النبى (ص) قسوة قلبه، فقال: «ان اردت ان یلین قلبک فأطعم المسکین و امسح رأس الیتیم».
فلما نسوا یعنى الامم الخالیة ترکوا ما وعظوا به، «فتحْنا علیْهمْ أبْواب کل شیْء» من النعمة و السرور بعد الضراء الذى کانوا فیه، و قیل: ابواب کل شىء یعنى المطر من السماء، و النبات من الارض. حتى إذا فرحوا بما أوتوا فرح درین موضع آنست که در نعمت بنازد، و بطر بگیرد، و کفور و ناسپاس گردد. همانست که آنجا گفت: «لا تفْرحْ إن الله لا یحب الْفرحین». جاى دیگر گفت: «و فرحوا بالْحیاة الدنْیا».
میگوید: چون ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و شکر نکردند، بگرفتم ایشان را ناگاه، تا نومید و پشیمان و پر حسرت بماندند. و فى معناه ما روى انس، قال: سمعت رسول الله (ص) یقول فى بعض مواعظة: «اما رأیت المأخوذین على العزة؟ المزعجین بعد الطمأنینة؟ الذین اقاموا على الشبهات، و جنحوا الى الشهوات، حتى اتتهم رسل ربهم، فلا ما کانوا املوا ادرکوا، و لا الى ما فاتهم رجعوا، قدموا على ما عجلوا، و نوموا على ما خلفوا، و لم یغن الندم، و قد جف القلم».
فقطع دابر الْقوْم یعنى اصل القوم و آخرهم و بقیتهم، اى استوصلوا بالهلاک فلم یبق منهم احد. دابر هر چیز آخر آن بود، و قطع آن آن بود که از آن چیز هیچیز نماند. یقال: دبر فلان القوم یدبرهم، اذا کان آخرهم.
روى عقبة بن عامر، قال: قال النبی (ص): «اذا رایت الله یعطى العباد یسئلون على معاصیهم فانما ذلک استدراج منه لهم، ثم تلا هذه الایة: فلما نسوا ما ذکروا به الى قوله و الْحمْد لله رب الْعالمین.
این حمد درین موضع بر آن جاى نهاده است که جاى دیگر گفت: و لا یخاف عقْباها، ألا بعْدا لعاد، و قیل بعْدا للْقوْم الظالمین، و قیل الْحمْد لله رب الْعالمین. این سخن کسى باشد که کارى کند و آن را از خود بپسندد و پشیمان نشود، و او را از آن کار باز آوردنیش نباشد.
قلْ أ رأیْتمْ إنْ أخذ الله سمْعکمْ و أبْصارکمْ اى اصمکم و اعماکم فلا تسمعوا شیئا و لم تبصروا، و ختم على قلوبکمْ یعنى طبع علیها فلم تعقلوا شیئا، منْ إله غیْر الله یأْتیکمْ به اى هل احد یرده الیکم دون الله؟ میگوید: اگر الله این شنوایى و بینایى و دانایى از شما واستاند، و آن اعضا باطل گرداند، آن کیست که تواند که بشما باز دهد جز از الله. یأْتیکمْ به اینها با معنى فعل شود، یعنى یاتیکم بذلک الذى اخذه منکم.
و روا باشد که با سمع شود، و دخل ما بعدها فى معناه، کما قال تعالى: و الله و رسوله أحق أنْ یرْضوه، و قال تعالى: تجارة أوْ لهْوا انْفضوا إلیْها.
و گفتهاند که: فرا پیش داشتن سمع بر بصر دلیل است که سمع بر بصر فضل دارد، هم چنان که آنجا گفت: و لوْ شاء الله لذهب بسمْعهمْ و أبْصارهمْ. نظیرش آنست که الله گفت: منْ کان عدوا لله و ملائکته و رسله نام خویش جل جلاله فرا پیش داشت، که بر همه نامها فضل دارد و شرف، و وجه این سخن آنست که هر کرا سمع بود اگر چه بصر ظاهر ندارد، وى را انس دل بر جاى بود، که بسخن مردم و نعمتهاى خوش انس گیرد، باز چون سمع نبود اگر چه بصر ظاهر دارد، وى را انس دل نبود، و دانایى و دریافت وى ناقص بود و ازینجاست که رب العزة جل جلاله بنا یافت سمع نفى عقل کرد، گفت: «أ فأنْت تسْمع الصم و لوْ کانوا لا یعْقلون»، و با نایافت بصر جز نفى نظر نکرده: «أ فأنْت تهْدی الْعمْی و لوْ کانوا لا یبْصرون» و این دلیلى روشن است بر فضل سمع بر بصر، و کافران را که ذم کرد بنا یافت دانایى دل کرد در سمع بسته است، نه بنا یافت بینایى ظاهر، و ذلک فى قوله تعالى: «فإنها لا تعْمى الْأبْصار و لکنْ تعْمى الْقلوب التی فی الصدور». جاى گفت اجابت دعوت در سمع بست که دانایى دل با آن است، گفت: إنما یسْتجیب الذین یسْمعون، و لوْ علم الله فیهمْ خیْرا لأسْمعهمْ، و فى الحدیث: «ان اهل النار صم بکم لا یسمعون، لان السماع انس، و الله لا یحب ان یأنس اهل النار».
انظر یا محمد کیف نصرف الآیات نفصلها من جهة بعد جهة، فى بیان التوحید و صحة النبوة، ثم همْ یصْدفون یعرضون عما رضح لهم من البیان، و قام علیهم من البرهان.
قلْ أ رأیْتکمْ إنْ أتاکمْ عذاب الله بغْتة أوْ جهْرة لیلا او نهارا، و قیل: بغتة فجاءة، او جهرة معلنة تنظرون الیه حین ینزل، هلْ یهْلک إلا الْقوْم الظالمون الذین جعلوا لله شرکاء. فان قیل لم قوبل بالبغتة الجهرة، و انما تقضى الجهرة الخفیة؟ الجواب ان البغتة مضمنه معنى الخفیة، لأن یأتیهم من حیث لا یشعرون، فیخفى سببه، فحمل على المعنى. هلْ یهْلک هل حرف استفهام است، و معنى استفهام طلب افهام است، اما درین موضع نه حقیقت استفهام است، اگر چه بر مخرج استفهام آورده، این هم چنان است که گویند: قد علمت هل زید فى الدار؟ و در لغت عرب این معنى فراوان آید.
و بدانکه معانى هل در قرآن مختلف است، و وجوه آن فراوان: یکى بمعنى دلیل و حجت است، کقوله: هلْ عنْدکمْ منْ علْم. یکى بمعنى تهدید و سیاست، کقوله: هلْ منْ محیص. یکى بمعنى عیب و منقصت، کقوله: إنْ یتبعون إلا الظن. یکى بمعنى تعبیر و ملامت، کقوله هلْ آمنکمْ علیْه. یکى بمعنى شک و شبهت، کقوله: هلْ لنا من الْأمْر منْ شیْء. یکى بمعنى سوال و طلب، کقوله: هلْ یسْتطیع ربک. یکى بمعنى عذاب و عقوبت، کقوله: هل امْتلأْت. یکى بمعنى ندامت و حسرت، کقوله: هلْ إلى مرد منْ سبیل. یکى بمعنى بر و ملاطفت، کقوله: هلْ لک إلى أنْ تزکى. و بسیار آید در قرآن بمعنى قد، چنان که: هلْ أتى على الْإنْسان، هلْ أتاک حدیث الْغاشیة، و هلْ أتاک حدیث موسى، هلْ أتاک حدیث ضیْف إبْراهیم، و هلْ أتاک نبأ الْخصْم. و در قرآن هل بمعنى «ما» بسیار بود چنان که گفت: هلْ ینْظرون إلا أنْ تأْتیهم الْملائکة، هلْ ینْظرون إلا الساعة، هلْ ینْظرون إلا أنْ یأْتیهم الله، هلْ ینْظرون إلا تأْویله، فهلْ على الرسل إلا الْبلاغ الْمبین.
این همه بمعنى «ما» اند، و جمله بمعنى تقریراند بنزدیک اهل لغت.
و ما نرْسل الْمرْسلین إلا مبشرین و منْذرین پیغامبران را که فرستادیم، بشارت و نذارت را فرستادیم. دوستان را بشارت مىدهند ببهشت، و بیگانگان را بیم میدهند بدوزخ، و بر پیغامبران بیش از تبلیغ رسالت برین وجه نیست، اما انزال آیت و توفیق هدایت جز خاصیت الهیت ما نیست، و کس را با ما در آن مشارکت و معاونت نیست. فمنْ آمن اى صدق، و أصْلح العمل، فلا خوْف علیْهمْ خوف القنوط، و لا همْ یحْزنون حزن القطیعة.
و الذین کذبوا بآیاتنا یعنى بمحمد و القرآن، یمسهم الْعذاب یصیبهم، فیخالط ابدانهم، کما قال: «مسنی الضر» اى بلغ ذلک من بدنى و خالطه. بما کانوا یفْسقون اى یکفرون.
چون رسول خدا (ص) ایشان را بیم داد و بترسانید از عذاب خداى، ایشان وى را دوغ زن گرفتند، آن گه بر سبیل استهزا عذاب خواستند، گفتند: تا کى گویى که عذاب مىآید؟ یکى بیار ازین عذاب خداى خویش اگر راست مىگویى؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: قلْ لا أقول لکمْ عنْدی خزائن الله یعنى مفاتیح الله بنزول العذاب، و لا أعْلم الْغیْب یعنى غیب نزول العذاب، حتى ینزل بکم. و گفتهاند: این جواب ایشان است که گفتند: «لوْ لا أنْزل إلیْه ملک فیکون معه نذیرا أوْ یلْقى إلیْه کنْز أوْ تکون له جنة یأْکل منْها». رب العالمین گفت: یا محمد ایشان را جواب ده که: من نگویم که خزینهاى خداى که از آن روزى دهد و عطا بخشد، بنزدیک من است، و غیب ندانم تا شما را گویم که عاقبت کار شما بچه مىباز آید از سعادت و شقاوت؟ یا شما را چه پیش خواهد آمد از نیک و بد؟ و نمیگویم که من فریشتهاىام که از کار الهى آن دانم که بشر نداند. من بشرى همچون شماام. شما را نگویم مگر آنچه بمن گویند، و بمن فرو فرستند از نامه و پیغام. هر چه گویم از قصه پیشینیان و اخبار آیندگان، بوحى پاک گویم و از کتاب حق. قلْ هلْ یسْتوی الْأعْمى بالهدى و الْبصیر بالهدى یعنى المومن و الکافر و الضال و المهتدى. أ فلا تتفکرون فتعلموا انهما لا یستویان؟!